زندگی نامه ی شاملو

بامداد

و خاطره ات تا جاودان جاویدان در گذر گاه ادوار داوری خواهد شد...

بخش اول:از جاسوسی برای آلمانها تا ...

احمد شاملو در سال 1304 هجری شمسی در تهران به دنیا آمد پدرش حیدرنام داشت و افسر ژاندارمری بود(1) و مادرش کوکب عراقی از قفقازیهایی بود که انقلاب بلشویکی 1917 روسیه، خانواده‌اش را به ایران کوچانده بود.(2) پدر شاملو به دلیل طبیعت حرفه‌ای، با خانوده‌اش دور از شهر و دیار خود و در شهرهای دور افتاده و نقاط مرزی به سر می‌برد و به این سبب کودکی احمد شاملو در شهرهای رشت، سمیرم، اصفهان، آباده، شیراز و خاش سپری شد.او در یادداشتی، پدرش را اینگونه معرفی می‌کند:

«بیچاره پدرم، آنقدر در درجه سرگردی مانده بود که «سرگرد» معادل اسمش شده بود.»(3)وی تحصیلات ابتدایی را در شهرهای خاش، زاهدان، مشهد گذراند و برای طی دوره متوسطه به تهران آمد و در دبیرستان ایرانشهر ثبت نام کرد و تا سال سوم در این دبیرستان درس خواند.(4)

شاملو از ابتدای جوانی و شاید تحت تأثیر شرایط محیط، علاقه وافر به «آلمانی‌»ها ابراز می‌کرد و این شوق تا آن حد بود که برای تحصیل در دبیرستان صنعتی تهران (که استادان آلمانی در آن حضور داشتند) کلاس سوم دبیرستان را رها کرد و در کلاس اول دبیرستان صنعتی ثبت‌نام کرد.(5)

شاملو در سال 1321 که در منطقه ترکمن صحرا می‌زیست فعالیت‌های سیاسی خود را آ‎غاز کرد(6) و در سال 1322 که به تهران بازگشت، برای اولین بار دستگیر شد و به زندان رفت.(7)

شاملو می‌کوشید حادثه نخستین زندان رفتن خود را از نظرها مخفی کند و حرف و سخنی در اطراف آن به میان نیاورد. اما هر گاه بر اساس ضرورت صحبت از آن به میان می‌آمد، زندانی شدن خود را محصول احساسات وطن‌پرستی افراطی (ناسیونال شوونیسم) معرفی می‌کرد. بعضی از دوستان او هم همین رویه را دنبال کرده و نوشته‌اند:«... شاملو حدود سال 1323، نوزده سالگی را به سبب اعتقادات شوونیستی در زندان متفقین گذرانیده است...»(8) ماهنامه «آدینه» در این مورد می‌نویسد:

 

«اولین باری که احمد شاملو به زندان رفت، بسیار جوان بود و جالب آنکه مردمی‌ترین شاعر فارسی، برای بار اول به اتهام گرایشات فاشیستی و هواخواهی از آلمان هیتلری، به زندان افتاد»(9)

گردانندگان ماهانه «آدینه» که در شمار هواداران درجه اول شاملو هستند سعی کرده‌اند او را به عنوان «مردمی ترین شاعر شعر فارسی» معرفی کنند و دلیل این گرفتاری و زندانی شدن وی را «هواخواهی از آلمان هیتلری» قلمداد نمودند و زیرپوشش یک راوی بی‌طرف، قسمت مهم واقعیت، یعنی دلیل اصلی و این نکته که احمد شاملو به خاطر جاسوسی برای آلمانی‌ها در زندانی که نیروهای شوروی در شهر رشت داشتند، حبس شده بود را از چشم خوانندگان خود پنهان کردند. ولی عناصر قدیمی و مسن‌تر و کسانی که روابط نزدیکتری با شاملو داشته‌اند نظیر فرهنگ فرهی تلویحاً به «جاسوس» بودن شاملو اشاره می‌کنند:«... شاملو هیچگاه از آلمانیها و هواداریش از آلمانیها یادی نمی‌کند، دورانی که به خاطر آنها زندانی شد...»(10)او به جرم جاسوسی برای آلمانیها مدت 21 ماه در زندان ماند.(11) البته احمد شاملو مزد این زندان رفتن و سختی‌کشیدن در زندان روسهای «ضد فاشیست» را بعدها از آلمانیها گرفت و به پاس این همکاری دوران جوانی، در روزگار میانسالی و در آستانه پیروزی انقلاب، قدر دید و در مجامع نامدار جهانی بر صدر نشست.با مروری بر زندگی شاملو در می‌یابیم که اولین شب شعر بزرگ در ایران را در سال 1347 وابسته فرهنگی سفارت آلمان در ایران برای او ترتیب داد.(12) و با تبلیغات وسیع و گسترده نام احمد شاملو را به عنوان «جاودانه مرد شعر امروز ایران» در محافل و مجامع مطرح کرد.بار دیگر، هواداران آلمانی در سال 1367 شاملو را برای شرکت در کنگره نویسندگان آلمان (اینترلیت) دعوت می‌کنند و به تجلیل و تقدیر از او می پردازند. شاملو از این فرصت برای مظلوم‌نمای و کسب شهرت! استفاده کرد و در این کنگره سخنرانی ویژه‌ای با عنوان «من درد مشترکم، مراد فریاد کن» ایراد نمود و از اینکه به خاطر اعتلای هنر وادای تعهد به مردم، زیر فشار حکومت قرار دارد، فریاد شکایت و شکوه سر داد. لابد به همین دلیل بود که آلمانی‌ها به پاس همان سختی‌هایی که شاملو به هنگام جاسوسی تحمل کرده بود، این سخنرانی را پوشش جهانی دادند و او را با عنوان جدید «مردمی‌ترین شاعر شعر فارسی»(13) خواندند و مصاحبه‌های متعددی از وی را از طریق رسانه‌های بیگانه به گوش جهانیان رساندند.

 

زمانی که احمد شاملو از زندان آزاد شد، پدرش به ژاندارمری ارومیه (رضائیه) منتقل شده و با خانواده‌اش به این شهر رفته بود. او هم به ارومیه رفت و به خانواده‌اش پیوست.(14)شاملو در شهر ارومیه به صف هواداران رژیم پهلوی پیوست و در این عرصه تا آن حد پیش رفت که مورد نفرت مردم قرار گرفت و به طوری که نیروهای «پیشه‌وری» و حزب دموکرات در اولین ساعات اعلام خودمختاری، به خانه‌ آنها ریختند و احمد شاملو و پدرش را بازداشت کردند. «آیدا» تحت تأثیر تلقینات مبالغه آمیز احمد شاملو در این مورد می‌گوید:«پیشه‌وری و دموکراتها احمد شاملو و پدرش را دستگیر می‌کنند و آن دو را نزدیک به دو ساعت در مقابل جوخه آتش نگه می‌دارند تا از مقامات بالا کسب تکلیف کنند.»(15)

وی در سال 1325 و پس از بازگشت به تهران در حای که هنوز سال چهارم دبیرستان را تمام نکرده بود برای همیشه درس و مدرسه را کنار گذارد.شاملو در سال 1326 در سن 23 سالگی ازدواج کرد. همسرش اشرف اسلامیه نام داشت و از خانواده کازرونی‌های اصفهان بود.(16)شاملو در این سال نخستین مجموعه شعرش را که آهنگ‌های فراموش شده نام داشت، با سرمایه شخصی به نام ابراهیم دیلیمقانیان انتشار داد و آن را به همسرش اشرف تقدیم کرد.(17) شاملو کوشیده است تا این مجموعه را به دست فراموشی بسپارد و خاطره آن را از ذهن مردن پاک کند، اما در این عرصه توفیق چندانی نیافته است. فرهنگ فرهی در این مورد می‌گوید:

 

«... اشرف بانوی آهنگ‌های فراموش شده بود ... شاملو هیچگاه این اثر ار در شمار آثارش یاد نکرده و یا اگر کرده با اکراه این کار را انجام داده است ...»(18)

شاملو چندین یادداشت ستایش‌آمیز را که دوستانش درباره اشعار این مجموعه نوشته بودند، به عنوان پیشگفتار چاپ کرده بود. این مجموعه در بر گیرنده آثاری بی‌ارزش و در حد نامه‌های عاشقانه نوجوانان فاقد خلاقیت بود.شاملو در سال 1327 به روزنامه‌نگاری رو کرد، هر چند که سومین همسرش ـ آیدا ـ اعتقاد دارد شاملو روزنامه‌نگاری را از سال 1324 آ‎غاز کرده است. او در سال 1327 هفته‌نامه‌ای به نام سخن نو را انتشار داد که پنج شماره بیشتر دوام نیاورد و به دلیل عدم استقبال تعطیل شد.

 

برخی از دوستان و هواداران شاملو بر این عقیده‌اند که «سخن نو» حرکتی طغیانی علیه مجله «سخن» بود.(19) اما شاملو با چاپ مجله «سخن نو» در حقیقت قصد داشت بخشی از تیراژ و مقبولیت مجله سخن را به خود اختصاص دهد.او در سال 1329 هفته‌نامه دیگری به نام «روزنه» را روانه پیشخوان روزنامه فروشیها کرد. فرهنگ فرهی که خود را همراه و همگام این ایام شاملو و شریک انتشار این هفته‌نامه می‌داند، در این مورد می‌نویسد:«اوایل سال 1329 با هم مجله‌ای درآوردیم به نام «روزنه» به قطع کوچک. نه شماره‌ای درآمد. هوادار چپ بود که در آن زمان منحصر به حزب توده بود ... صاحب امتیاز این مجله خانمی از بستگان همسر شاملو بود و چون دید این مجله به راه توده‌ایها می‌رود، دیگر اجازه چاپ به ما نداد واین مجله تعطیل شد و ما «آهنگ صبح» ر که صاحب امتیازش مردی به نام «ضرغام» بود، جایگزین آن کردیم، این مجله هم سه شماره‌ای درآمد...»(20)

گرایش شاملو به چپ نشانه دیگری از فرصت طلبی اوست . وی تا چندی پیش «راست» می‌زد و آنقدر تمایلات فاشیستی در او شدید بود که بنا به ادعای همسرش، نیروهای کمونیست و افراد تحت فرمان پیشه‌وری قصد تیرباران او را داشتند، وقتی مشاهده می‌کند که حزب توده در اوج قدرت قرار داد، بر «موج» سوار می‌شود و در کسوت یک «چپ‌گرا» عرض اندام می‌کند. در این زمان، آوازه «چپ‌گرایی» شاملو آنقدر گسترده می‌شود که علی‌اصغر امیرانی، مدیر نشریه خواندنیها او را به همکاری دعوت می‌کند و به عنوان مسئول گزینش و چاپ کلیه مطالب و مقالاتی که دارای جهت‌گیری «چپ» هستند، به کار می‌گمارد.

در جریان حادثه 23 تیرماه 1330 که صدها نفر از ملت ایران به خاک و  خون غلتیدند، شاملو شعر «23» (قطعنامه) را انتشار داد. او نام «23» را از روز 23 تیرماه گرفته و کوشیده است تا این مجموعه خود را به آن حادثه خونین ربط داده و بهره‌برداری سیاسی کند.با انتشار «قطعنامه» در سال 1330 احمد شاملو با چهره‌ای «چپ گرا» در عرصه ادبیات سیاسی ظاهر شد. (بخصوص با شعر «قصیده برای انسان ماه بهمن» که شعری است بلند به مناسبت 14 بهمن سالگرد قتل دکتر تقی ارانی در زندان رضاخان) در دیگر اشعار این مجموعه هم اشاراتی در دفاع از جریان «چپ» و کمونیست‌ها شده است.

احمد شاملو از جمله شاعرانی است که سعی داشت تا با سوار شدن بر موجهای سیاسی ازهنر خود بهره‌برداری کند. نصرت رحمانی که از دوستان و همگامان شاملوست، از آنها سالها بدینگونه یاد می‌کند:

 

«... از نسل ما شاملو هم روزگار مرا داشت. در مطبوعات کار می‌کردیم. هم نفس می‌کشیدیم و هم زندگی را آواره‌وار می گذراندیم... در حقیقت ما هیچکدام دیدگاه جمعی را نمی‌شناختم. ضمن اینکه کتابهای بسیار قطور فلسفی را زیر بغل می‌گذاشتیم از محتوی آن کوچکترین اطلاعی نداشتیم ... شاملو آدم اعجوبه‌ای است. در خیلی از کارها... یک ژورنالیست ماهر است و خوب می‌داند از چه چیزهایی و چه هنگام بهره‌برداری کند... گاه پیش می‌آید که از سیاست هم استفاده می‌کند...»(21)

وی در سال 1331 به استخدام سفارت مجارستان درآمد و بنا به گفته «آیدا» به عنوان مشاور فرهنگی این سفارتخانه به کار مشغول شد.(22) این فعالیت دو سال به دراز کشید.شاملو در سال 1332 مجموعه شعر «آهنها و احساس‌ها» را انتشار داد. «آیدا» مدعی است که پلیس تمام نسخه‌های این مجموعه را توقیف کرد و آنها را در همان محل به آتش کشید و سوزاند.(23) اما فرهنگ فرهی که همدم و مونس این دوران احمد شاملو بوده است، حرفی از توقیف و به آتش کشیدن این مجموعه به میان نمی‌آورد. نکته مهم در عرصه انتشار این مجموعه، سرمایه‌گذاری چند یهودی است که مالک انتشارات صفی علیشاه بودند. فرهنگ فرهی در این مورد می‌نویسد:«در آن کشمکشها چه کوشش و تلاش‌ها نمودیم که مجموعه شعری از او (شاملو) به چاپ برسانیم، اما ناشری پیدا نشد که ... ]مدیران[ انتشارات صفی علیشاه مجموعه شعر «آهن‌ها و احساس» را چاپ کردند و در واقع یاری دادند تا شاملو به روی ریل شهرت بیفتد...»(24)در نخستین سالهای پس از کودتای 28 مرداد و بعد از اینکه هیجانات و التهابات پس از کودتا فروکش کرد و رژیم پهلوی به زور داغ و درفش، زندان و شکنجه و دربند کردن و تبعید آزادیخواهان سکون و سکوت را بر جامعه ایران تحمیل کرد، تزیین مظاهر روبنایی رژیم در دستور کار قرار گرفت و به دنبال آن عرصه‌های فرهنگی در مدار توجه واقع شد.در این زمان رژیم پهلوی با بذل و بخشش و کمک‌های مادی فراوان از ایادی و اذناب خود خواست تا ظواهر مطبوعات را هم بزک کنند و افرادی چون اسماعیل پوروالی، ایرج نبوی، مجید دوامی و ناصر خدایار را به سرکردگی جهانگیر تفضلی و علی جواهرکلام به میدان هدایت افکار عمومی به کانال‌های دلخواه حاکمیت فرستاد.پوروالی صاحب امتیاز مجله بامشاد بود و متولیان امور مطبوعاتی رژیم، نقش ویژه‌ای برای این مجله در نظر گرفته بودند. او برای دستیابی به توفیق در این عرصه، احمد شاملو را به خدمت فرا خواند.شاملو در سال 1336 اولین شماره مجله آشنا را در 28 بهمن 1336 در قطع جیبی منتشر کرد. «شاملو» خود در این مورد می‌نویسد:

 

«... با تجربیات فراوانی که در مدت بیست سال بر اثر کارمداوم در مطبوعات اندوخته‌ام، اکنون مستقلاً دست به انتشار یک مجله آبرومند هفتگی می‌زنم...»(25)

 

او قصد داشت تا از رهگذر انتشار مجله آشنا سرمایه‌ای به هم بزند و نان راحت و ثروتی فراچنگ آورد.شاملو با صراحت تمام این قصد خود را ابراز کرده و اعلام می‌دارد که با هدف دستیابی به مال و مال دست به کار انتشار این مجله شد، گرچه این هدف و خواست را در لفاف عبارات و الفاظ و شعارهای روشنفکرانه پیچانده است:«... و مطلب مهمتر، هدف این مجله است. سالهاست که من در اندیشه تأسیس یک مجله بزرگ هنری هستم که به طور فصلی سالی سه چهار شماره منتشر شود. به وجود آوردن چنین مجله‌ای سرمایه‌ای کافی و مهم‌تر از آن سرمایه‌ای «وقفی» و هدف من از انتشار «آشنا» تولید این سرمایه است.(26)

به هر حال این آرزوی «شاملو» تحقیق نیافت.با این حال اگر رژیم پهلوی به او در کار تأسیس یک روزنامه کمک نکرد، ولی به صورتی دیگر وی را زیر چتر حمایتی خود گرفت و برایش شغل بی‌دردسر و حقوق و مزایای عالی برقرار کرد. در سال 1338 شاملو به سرپرستی واحد سمعی و بصری حوزه مدیریت کل روابط عمومی وزارت کشاورزی منصوب گردید.(27) وظیفه این سازمان ظاهراً بردن فیلم‌های خبری و آموزشی به روستاها و آشنا کردن روستاییان با اصول و مبانی کشاورزی نوین بود. واحد سمعی و بصری وزارت کشاورزی، بودجه کلانی در اختیار داشت که باید در راه تولید فیلم‌های آموزش کشاورزی و چاپ بروشور و پوسترهای تبلیغاتی و راهنما و جزوه‌های رنگارنگ به اصطلاح ترویجی هزینه شود. در این هنگام سهراب سپهری معاون شاملو بود.

 

بخش دوم:شاملو و فعالیت‌های سینمایی

شاملو فعالیت سینمایی خود را از سال 1338 آغاز کرد. و یک فیلم مستند در پیرامون سیستان و بلوچستان را به سفارش شرکت «ایتال کونسولت» کارگردانی کرد.(1) حضور در مسند ریاست اداره سمعی و بصری وزارت کشاورزی وفعالیت به عنوان «کارگردان» فیلم مستند «سیستان و بلوچستان»، موجب آشنایی و ایجاد رابطه احمد شاملو با سینماگران ایرانی گردید و از این تاریخ است که او به عنوان «فیلمنامه نویس» در عرصه «فیلمفارسی» مطرح می‌شود.درباره زندگی هنری و شخصی احمد شاملو صفحات فراوانی از مجلات و روزنامه‌ها به این موضوع اختصاص یافته، اما هر گاه صحبت از فعالیت‌های سینمایی و تأثیرات سناریوهای پولسازش به میان می‌آید، تمجید کنندگان او مهر سکوت بر لب می‌زنند و یا به سفسطه می‌پرازد.

شاید اگر احمد شاملو فقط یک یا دو سناریو برای فیلم‌های فارسی می‌نوشت، می‌شد عذر او را که ـ در اینگونه مواقع بارها پشت مسئله احتیاج پنهان شده، پذیرفت ـ اما وقتی مشاهده می‌کنیم که شاملو بیش از 20 سناریو برای فیلم‌های مبتذل می‌نویسد و حتی در موضع کارگردان و بازیگر، تمام توان و استعدادش را در خدمت «فیلم‌فارسی» می‌گذارد، دیگر نمی‌توان مسئله احتیاج و یا عذر و بهانه‌های دیگر را پذیرفت.نگاهی به لیست اسامی و تعداد سناریوهایی که شاملو به سفارش تهیه کنندگان سینمایی فیلم فارسی نوشته مؤید این نکته است که او در ایجاد و تداوم ابتذال سینمای ایران نقشی اساسی داشته است.«اول هیکل» نام نخستین سناریویی است که احمد شاملو برای سینمای ایران نوشت. این فیلم به کارگردانی سیامک یاسمی و بازیگری ناصر ملک مطیعی و پروان (خواننده رادیو) و ... به اکران آمد.(2) شاملو پس از این یکی از فیلنامه‌های خودش به نام «داغ ننگ» را کارگردانی کرد که با شکستگی همه جانبه مواجه شد.(3) به طوری که حتی دست‌اندرکاران مبتذل ساز فیلم‌فارسی آن را «یک افتضاح» خواندند. شاملو وقتی با موج اعتراض و دست‌اندرکاران سینما مواجه شد، گناه این شکست را به گردن تهیه کننده آن انداخت و مدعی شد دخالت‌های او مجال هیچ‌گونه عرض اندام و فعالیت مستقل را برای او باقی نگذاشته بود.(4)

پروین غفاری یکی از بازیگران فیلم‌فارسی قدیمی و معشوقه محمدرضا در بیان خاطراتش می‌گوید:«... دومین فیلم من «بن‌بست» بود که تهیه کنندگی‌اش را ایرج قادری به عهده داشت. از نکات جالب این فیلم‌، فیلم‌نامه مزخرف آن بود که «احمد شاملو» مدعی شاعری و روشنفکری نوشته بود... در عرصه سینما کارهای او ]شاملو[ از مبتذل سازترین کارگردان و فیلمنامه نویسان نیز مبتذل تر بود. تا آنجا که یاد می‌آورم در سال 1344 فیلمی به نام «داغ ننگ» را نیز کارگردانی کرد ... فیلمنامه‌اش هم دست پخت خود شاملو و قدرت‌الله احسانی بود...»(5)

«فراز حقیقت» نام یکی از دیگر فیلم‌ فارسی‌هایی است که سناریوی آن را احمد شاملو نوشته است. شاملو علاوه بر نگارش سناریو در این فیلم به بازیگری هم پرداخت.(6) این فیلم به کارگردانی ناصر ملک‌مطیعی در سال 1345 به اکران آمد.پس از رها کرن سردبیری «بامشاد» وتوقف انتشار مجله «آشنا» و نیز پذیرفتن ریاست اداره سمعی و بصری وزارت کشاورزی، بین «احمد شاملو» و کار در مطبوعات فاصله افتاد. شاملو نزدیک به دو سال از حرفه روزنامه‌نگاری دوری گزید و با حقوق و مزایای اعطایی وزارت کشاورزی و درآمد ناشی از فیلم‌نامه نویسی و کارگردانی و  دیگر کارهای مرتبط با سینما، روزگار می‌گذرانید. این وضعیت تا مهرماه 1340 ادامه داشت. محمد تقی صالح‌پور در این مورد می نویسد:«توقیف و تعطیلی «آشنا» موجب ناکاملی شاملو در رسیدن به هدف شد و  باعث دوری‌اش از عرصه و قلمرویی که از دیرباز به آن پا نهاده بود ... این دوری چهار سال به طول انجامید، تا مهرماه 1340 که دکتر محسن هشتردوی سبب رویکرد مجدد شاملو به کار مطبوعاتی شد؛ یعنی همکاری با «مؤسسه کیهان» و «کتاب هفته»(7) شد. «کتاب هفته» گرچه نام «دکتر محسن هشتردوی» را در صدر شناسنامه‌اش داشت، اما نقش محوری «شاملو»(8) در آن به عنوان گرداننده اصلی، کاملاً مشخص و آشکار بود.(9)

همکاری شاملو با مؤسسه کیهان و «کتاب هفته» زیاد ادامه نیافت و پس از اینکه 24 شماره از آن را انتشار داد از همکاری با «کتاب هفته» کنار کشید و یا کنار گذاشته شد.

پروفسور محسن هشترودی هیچگونه اعتقادی به شعر و شاعری شاملو نداشت و درباره‌ی وی معتقد بودکه:«... شاملو بدون توجه به اصول و قواعد زبان فارسی شعر گفته و در واقع از شعرای فرانسوی زبان تقلید کرده است...»(10)

اتفاق مهم دیگری که در سال 1340 در زندگی شاملو رخ می‌دهد جدایی او از طوسی حائری همسر دومش بود.(11) وی در روز 14 فرودین 1341 با «آیدا» آشنا می‌شود(12) و کار این آشنایی به عشق می‌کشد. پدر «آیدا» وضع مالی خوبی داشت و این برای «شاملو» یک موهبت و نهایت ایده‌آل بود، زیرا شاملو می‌توانست با دغدغه کمتر و آنطور که دلش می‌خواست، در نهایت آسودگی زندگی کند.

«شاملو» و «آیدا» پس از ماها دلدادگی و جنجال عاشقانه سرانجام در فرودین 1343 ازدواج می‌کنند(13) و تحت تأثیر ادای رمانتیک عاشقانه و زیر پوشش دور شدن از جنجال جامعه و مردم، تصمیم به ترک تهران می‌گیرند و ظاهراً برای اقامت دائمی به «شیرگاه» مازندران می‌روند.(14) این اداها که چند ماهی باعث سرگرمی «آیدا» و موجب بروز سر و صدا و جنجال در اطراف شاملو می‌شود، خیلی زود به پایان می‌رسد و آنها به تهران بر می‌گردند. شاملو با توجه به ثروتمند بودن «آیدا» برای جلوگیری از تکرار شکست در ازدواج تلاش زیادی برای حفظ و نگهداری او انجام می‌دهد و برای جلب توجه و محبت آیدا شعرهایش را به وی تقدیم و شروع به «بت» سازی از «آیدا» می‌کند و در همان سال اول ازدواج، مجموعه اشعار «آیدا در آینه» را انتشار می‌دهد. مجموعه شعربندی او نیز که در سال 1344 انتشار یافت نام آیدا درخت و خنجره و خاطره را بر خود داشت.وی در یک گفت‌وگو با مجله فردوسی در سال 1345 در پاسخ این پرسش که؛ تأثیر «آیدا» در شعر ما چیست! می‌گوید:

«تا بدان اندازه که هر چه می‌نویسم برای اوست، به خاطر اوست و به خواست او ... من به وسیله «آیدا» آن انسانی را که هرگز در زندگی خود پیدا نکرده بودم، پیدا کردم. آیدا به نظر من سمبل یک انسان به تمام معنی است، بای من همه چیز آیدا است...»

 

بخش سوم:نفرت از مردم

بسیاری از کارگزاران روشنفکری بیمار سعی دارند تا کارنامه فعالیت‌های احمد شاملو را شاعری اجتماعی و متعهد که مردم در شعرش جایگاهی خاص دارند. معرفی کنند. اما نگاهی به سوابق و حرف و سخن‌های خود او نشان می‌دهد که وی هیچگونه اهمیتی برای مردم قائل نیست و از اینکه گاهگاه هم شعری برای مردم گفته، ابراز پشیمانی می‌کند. مصاحبه شاملو با مجله فردوسی مؤید این ادعاست:«شعرها یا خوبند یا مزخرف اگر مزخفرند که چاپ کردن ندارند، و اگر خوبند، که حیف شعر خوب برای مردم ...من یک لاکی دارم و خزیده‌ام توش. من به هیچ چیز در زندگی اعتقاد ندارم.»(1)

او حتی به مردم توهین روا می‌دارد و در همین مصاحبه می‌گوید:«... مردمی که یک زمان خوف انگیزترین عشق من بودند، مرا از گند، عفونت و نفرت سرشار کرده‌اند.چقدر آروز می‌کردم که زندگانیم ـ بهر اندازه کوتاه ـ سرشار از زیبایی باشد. افسوس می‌خورم که گند و تاریکی ابتذال و اندوه همه چیز را در خود فرو برده است ... تنها آرزویی که برایم باقی مانده این است که پس از مردن، لاشه مرا در گورستان عمومی دفن نکنند. بگذارید دستکم پس از مرگ آرزوی من، به دور ماندن از مردم و پلیدیهایشان برآید. مردمی که از ایشان متنفرم ... من وظیفه‌ای برای خود در قبال این مردم نمی‌شناسم.»

بخش چهارم:رویکرد دوباره به مطبوعات

فعالیتهای شاملو گرچه ظاهر چپ گرایانه داشت، اما در برخی موارد با شبکه‌های جاسوسی غرب مرتبط بود. ارتباط و همکاری با مهدی میراشرافی(1)نمونه‌ای از اینگونه اقدامات اوست. میراشرافی در سال 1341 از احمد شاملو دعوت کرد تا سردبیری روزنامه‌ای را که قرار بود از روز 15 اردیبهشت همان سال منتشر شود، بپذیرد. در یکی از اسناد ساواک آمده است:

«میر اشرای تصمیم دارد که جهت مقابله و معارضه با روزنامه‌های کیهان و اطلاعات، چپ روی پیش بگیرد و بدین طریق جایی برای روزنامه خود باز کند. قرار است این روزنامه از روز یازدهم اردیبهشت 1341 مرتباً منتشر گردد و فعلاً در مورد مسئولیت سردبیری آن میان ]علی‌اصغر[ صدر حاج سید جوادی و احمد شاملو رقابتی وجود دارد ولی بایستی احمد شاملو این پست را بر عهده بگیرد...»(2)

در سال 1345 احمد شاملو و یدالله رویایی تصمیم به انتشار مجله می‌گیرند و نام «بارو» را که ترکیبی از حروف ابتدای اسم هر دوشان بود برای آن برگزیدند و بدون رعایت تشریفات قانونی و اداری و بدون اینکه برای آن درخواست مجوز کنند و یا منتظر صدور امتیاز باشند، آن را انتشار دادند. هفته‌نامه «بارو» تنها سه شماره دوام آورد و به دستور مقامات دولتی به دلیل نداشتن پروانه انتشار تعطیل شد.

شاملو و یدالله رویایی جلوگیری از انتشار هفته‌نامه «بارو» را به عنوان سند اقدامات مبارزاتی خود علیه رژیم پهلوی ارائه کردند و مدعی شدند که این نشریه با دخالت مستقیم وزیر اطلاعات و «ساواک» تعطیل شد، در حالی که واقعیت امر غیر از این بود.هفته‌نامه «بارو» هم اکنون در آرشیو‌ها موجود است. دقت در محتوای مطالب آن نشان می‌دهد که این نشریه ضد رژیم حرکت نمی‌کرد، تنها اشکال موجود در راه ادامه انتشار «بارو» نداشتن امتیاز بود و شاملو هم به دلیل نداشتن شرایط و مدرک تحصیلی نمی‌توانست امتیاز روزنامه بگیرد. زیرا برای درخواست امتیاز باید حداقل مدرک لیسانس ارئه می‌کرد و شاملو فاقد آن بود.

در سال 1346 دوره دیگری از فعالیت‌های مطبوعاتی احمد شاملو آ‎غاز شد. در این سال امیر هوشنگ عسگری صاحب امتیاز مجله خوشه مسئولیت سردبیری این مجله را به احمد شاملو سپرد. همکاری احمد شاملو با مجله «خوشه» از روز هفتم خرداد 1346 و همزمان با انتشار شماره 14 از سال دوازدهم این مجله آغاز شد.در همان اوایل آمدن احمد شاملو به خوشه، حادثه‌ای رخ داد که حمایت همه‌جانبه رژیم از او بر ملا ساخت. این حادثه مرگ ناگهانی منوچهر شفیانی در کنار احمد شاملو بود. منوچهر شفیانی قصه‌نویسی جوان از اهالی خوزستان بود. او برای دیدن شاملو به مجله خوشه می‌رود و شب را با او می‌گذراند و آخر شب همراه شاملو به خانه‌اش می‌روند. شاملو که معتاد بود، مقداری از مواد مخدر خود را در اختیار شفیانی می‌گذارد و شفیانی به دلیل مصرف هروئین دچار ایست قلب شده، می‌میرد.با مرگ شفیانی مامورین شهربانی احمد شاملو را به کلانتری هدایت می‌کنند تا برای انجام تحقیق به دادگستری اعزام شود.

هنوز تشریفات اویه تشکیل پرونده مربوطه انجام نشده بود که شاملو آزاد شد و تحقیقات پیرامون مرگ منوچهر شفیانی به محاق تعطیل و فراموشی افتاد و پرونده آن مختومه اعلام گردید.(3)در همان ایام در محافل هنری و مطبوعاتی شایع شده بود که شاملو شفیانی را برای تزریق هروئین وسوسه می‌کند و با قصد قبلی او را به کام مرگ می‌فرستد.به دنبال چاپ شرح حال احمد شاملو در سلسله مطالب «نیمه پنهان» روزنامه کیهان و اشاره‌ای که به موضوع بازداشت به اتهام دخالت در قتل منوچهر شفیانی شد، نامه‌ای از آقای داراب شفیانی، برادر منوچهر شفیانی و شاکی اصلی این پرونده، به دفتر پژوهشهای مؤسسه کیهان رسید.

ایشان در این نامه، ضمن تأکید بر دخالت احمد شاملو در ماجرای مرگ برادرش گزارشی از چگونگی حادثه ارائه داده بود. نامه آقای داراب شفیانی را به همراه برخی اسناد که در روزنامه کیهان مورخ 27/4/1378 به چاپ رسید و با سکوت معنا‌دار آقایان احمد شاملو، مسعود بهنود و امیرهوشنگ عسگری مدیر مجله خوشه روبرو گردید را با هم بخوانیم:

«دفتر پژوهش‌های مؤسسه کیهان

با عرض سلام و تشکر از مطلبی که در یادآوری قتل برادرم منوچهر شفیانی در روزنامه کیهان مورخ 26/12/1377 پاورقی نیمه پنهان، چاپ کرده بودید، بدینوسیله حقایقی را به شرح زیر به عرض می‌رسانم. خواهشمند است مقرر فرمایید جهت آگاهی عموم در آن روزنامه چاپ گردد.در اینکه مسبب مرگ برادرم آقای احمدشاملو بوده است، حای هیچ‌گونه شکی وجود ندارد. زیرا برابر اظهار سرایدار منزل متوفی، آقای احمد شاملو در شب حادثه، یعنی مورخ 19/7/1346 در منزل منوچهر میهمان بوده است.

سرایدار می‌گوید: تا ساعت یک بامداد من بیدار بودم و صدای هر دو نفر را می‌شنیدم. بعد از آن ساعت خوابیدم و شاملو پس از حصول اطمینان از اینکه مسمومیت منجر به مرگ برادرم کارساز واقع شده، منزل را ترک می‌نماید.ساعت 6 صبح که طبق معمول هر روز، سرایدار جهت بیدار کردن منوچهر داخل ساختمان می‌شود. وی را در حال اغما در راهرو می‌بیند و پس ازچند دقیقه آقای مسعود بهنود که در اداره طرحها و برنامه‌ها همکار منوچهر بود، که طبق روال هر روز صح حدود ساعت 7 صبح می‌آمد و با هم به اداره می‌رفتند، از راه می‌رسد، همین که از سرایدار می‌شنود که منوچهر در حال اغما است به جای کمک و رساندن او به بیمارستان، فوری فرار را بر قرار ترجیح می‌دهد  و شتابان ازآن محل دور می‌شود. سپس زمانی طول می‌کشد تا سرایدار او را به بیمارستان می‌برد که منوچهر در بین راه فوت می‌کند.

این اظهارات، شواهد و دلایل کلاً در پرونده شماره 46/89 که زیر نظر آقای هدایت بازپرس وقت شعبه 4 فوق‌العاده که به علت شکایت بنده تشکیل گردید، موجود است و آقای هدایت به من گفت دست بسیار قوی پشت سرشاملو است در حالی که حتی گزارش آزمایشگاه پزشکی قانونی نوع سم را هم تشخیص داده بود که در باقیمانده استکان چای موجود بود. ابتدا من فکر می‌کردم آقای دکتر امیرهوشنگ عسگری مدیر مجله خوشه از شاملو حمایت می‌کند. به همین سبب به دیدار ایشان رفتم. اما او به من گفت اشتباه می‌کنید و به من فهماند که هوایدا و دربار از شاملو حمایت می‌کنند و آقای هدایت هم همین نظر را تائید می‌کرد. بنابراین طی تلگرافی به هوایدا نوشتم که چرا در این مورد شما شریک جرم شده‌اید؟ که از طریق اداره آگاهی و ساواک موئرد بازخواست قرار گرفتم. حال از آقایان احمد شاملو و مسعود بهنود تقاضا دارم ایشان هم لطف بفرمایند به خود زحمت بدهند جهت رهایی از عذاب وجدان، چند کلمه‌ای بیان بفرمایند تا حقایق روشن شود. در خاتمه با تقدیم فتوکپی نامه اداره بازرسی مبنی بر دستگیری آقای احمد شاملو خواهشمند است بررسی فرمائید آیا امکان دسترسی به پرونده 46/89 وجود دارد؟

با تشکر و تقدیم احترام ـ داراب شفیانی»

در اواسط دهه 1340 سفارت آلمان در تهران برنامه‌هایی ویژه هنر و ادبیات معاصر ترتیب داد و برای اولین بار در ایران مراسمی به نام «شب شعر» در باغ «انستیوگوته» واقع در چهار راه امیراکرام برگزار کرد. یکی از شبهای شعر به احمد شاملو اختصاص داشت.در این برنامه‌ها که به تبلیغات وسیعی در مطبوعات و رادیو و تلویزیونم همراه بود، شاملو بدون اینکه مورد کوچکترین مزاحمتی واقع شود، به پشت تریبون رفت و به زعم خود سیاسی‌ترین شعرهایش را خواند.(4)

استقبال از شبهای شعر موجب شد تا شاملو و امیرهوشنگ عسگری به فکر بهره‌برداری از آن بیفتند و به سودای جلب تیتراژ و تبلغ برای مجله خوشه، شب شعر شاعران نوپرداز را در محل باشگاه شهرداری تهران ـ واقع در خیابان خانقاه ـ برگزار کنند.(5)در سال 1349 احمد شاملو همکاری خود را با تلویزیون ملی ایران آغاز کرد و در این سال فیلم‌های «پاوه، شهری از سنگ» و «ون قلیچ داماد می‌شود» را کارگردانی نمود. پس از ماجرای دیدار شاملو با فرح و بوسیدن دست وی ـ که فیلم آن در سنماها نماش داده شد ـ رفتار هنری احمد شاملو در مدار توجه قرار گرفت و در محافل آن روزگار این اقدام وی نشانه‌ای دیگر از دوگانگی گفتار و کردار شاعر به حساب آمد.

در سال 1351 شاملو همزمان با اشتغال در تلویزیون، در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هم مشغول بود و صفحات و نوارهای کاستی از اشعار حافظ، مولوی، خیام، نیما و شعرهای خودش را ضبط می‌کرد.(6) او در همین سال به فرهنگستان زبان ایران دعوت شد تا برای تحقیق و تدوین کتاب کوچه به فعالیت بپردازد.این همکاری سه سال ادامه یافت. در سال 1355 مسئولیت دیگری بر مسئولیتهای احمد شاملو اضافه شد و او رسماً به عنوان سرپرست پژوهشکده تلویزیون منصوب گردید.

شاملو در سال 1356 ایران را به مقصد آمریکا ترک گفت. او در مجامع دانشجویی آن دیار مدعی شد که ایران را به عنوان اعتراض به سیاستهای رژیم پهلوی ترک گفته است. (7)در حالی که سازمانهای فرهنگی و هنری رژیم حمایت همه جانبه از او را در دستور کار داشتند و به او محرمانه کمک می‌رساندند. در همین سال انتشارات امیرکبیر گزیده‌ای از اشعار او را انتشار اد و حق‌التألیفش را به آمریکا فرستاد.(8)وی به مناسبت فرا رسیدن نوروز سال 1357 در جشن عید سازمان دانشجویان ایرانی در نیویورک عضو کنفدراسیون جهانی (CIS) شرکت کرد و با اتخاذ موضوع ضد سلطنتی علیه جشن نوروز و نقش شاهان به ایراد سخنرانی پرداخت. از دیگر سخنرانان این جشن بابک زهرائی، احمد کریمی حکاک و محمود صیرفی‌زاده بودند.(9)شاملو در دوران اقامتش در امریکا هیچ حرکت مؤثری انجام نداد. او چندی بعد برای اینکه سکوت رضایت‌آمیزش را در قبال جنایات رژیم پهلوی توجیه کند، مدعی شد که بعضی از افراد در آمریکا مانع فعالیت او بوده‌اند، بویژه از رضا براهنی به عنوان کسی که جلو مصاحبه‌های مطبوعاتی او را کرفته است نام برد. براهنی در مصاحبه‌ای با یکی از مجلات، این ادعای شاملو را تکذیب کرد و گفت:«... من خودم گفتم که برای شاملو مصاحبه مطبوعاتی در آمریکا ترتیب بدهند. به دلیل اینکه شاملو را در آمریکا کسی نمی‌شناخت... بار اول که شاملو به امریکا رسید، کسی او را نمی‌شناخت، من اسم او را برای دعوت شدن دادم. بار دوم که شاملو آمد به آمریکا، روشن نبود برای چه آمده است. علاوه بر این او نمی‌توانست بدون داشتن گروه مبارز کند. خصوصاً که زبان هم بلد نبود. با مترجم هم که نمی‌شود مبارزه کرد... شاملو از نظر سیاسی در امریکا با شکست روبرو شد. چون نمی‌توانست حتی یک مقاله در یک مجله معتبر چاپ کند...»(10)

با این همه شاملو دوره اقامتش در امریکا را به عنوان یک دوره تبعید و مبارزه نشان می‌دهد. او برای اینکه در جریان انقلاب از قافله عقب نماند، با توسل به ترفندهای خاص خود کوشید خود را یک شاعر ضد رژیم که مدتی را در تبعید به سر برده معرفی کند و در این راستا حتی برای جمع‌آوری کتاب «از هوا تا آینه‌ها» از کتابفروشی‌ها هم دلیل سیاسی تراشید و با تبلیغات، آن را به صورت توقیف کتابش نشان داد. در حالی که واقعیت چیز دیگری بود و این کتاب در پی شکایت شخص شاملو از ناشر که بدون مجوز آن کتاب را به چاپ رسانده بود، جمع‌آوری شد.(11)شاملو در سال 1357 امریکا را ترک کرد و به عنوان سردبیر هفته‌نامه ایرانشهر در لندن اقامت گزید. مسئولیت این نشریه را غلامحسین باقرزاده به عهده داشت. همکاری احمد شاملو با ایرانشهر چند ماهی به طول انجامید و او 12 شماره از این مجله را انتشار داد.شاملو در بهمن ماه سال 57 قبل از پیروزی انقلاب اسلامی از سردبیری «ایرانشهر» کناره گرفت.(12) درباره علت کناره‌گیری وی از سردبیری، غلامحسین باقرزاده مدیر مسئول ایرانشهر می‌نویسد:«... شما آقای شام

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 13 خرداد 1391برچسب:زندگی نامه ی شاملو,شاملو,احمد شاملو,بامداد,ساعت 12:48 توسط کیمیا| |

Design By : Mihantheme